۱۱ دقیقه · با عمومی به اشتراک گذاشته شده
![]()
.......................................................................................
فرهنگ را اگر عامل تعیین کننده و شکل بخشنده به تفکر و احساس اعضای جامعه بدانیم آنگاه می توانیم بگوییم که فرهنگ در عمل راهنمای انسانها برای نشان دادن واکنش های متناسب و یا معرف جهان بینیهای آنها در زندگی است
حال اگر این مفهوم را عمومی تر و تامتر بکنیم به جامعیتی در تعریف می رسیم که از آن به عنوان فرهنگ عمومی جامعه یاد می شود که در اصل یاد آور و یا معرف شبکه بهم تنیده ، قدرتمند و مؤثر از دانش ها، گرایش ها و منش های عمومی جامعه است که بدون آنکه به چشم بیاید، به هر طریقی خود را علنی می سازد و در همه حالات فردی و اجتماعی ورود و حضور دارد و از این روست که با تاثیر بر همه عرصه های زندگی انسان را به تابعی از خود تبدیل می سازد
دراین اندک مقال اوصاف و ممیزه هایی به فرهنگ و فرهنگ عمومی منتسب گردید که اگر بدرستی مورد توجه و تمرکز واقع شوند می تواند نشانگر این باشند که اگر نتوانسته ایم و یا نمی توانیم در شان و موقعیت زمانی که زندگی می کنیم خود را فرزند زمان خود بنمایانیم علت در این است که فرهنگ عمومی ما نتوانسته خود را مطابق با زمان حاضر به بالندگی و انعطاف برساند و یا ما نتوانسته ایم با عمل درست در قالب های موجود و کشف روابط جدید و پیشرو نیازبه تغییر ابعاد و محتوا در قالب ها را الزامی بداریم
برای نمونه
کسی نمی تواند منکر ناکار آمدی ساختار سیاسی - فرهنگی ما در پاسخ به نیازهای به روز جامعه و مردمان کشور باشد و دقیقا همین ضعف باعث شده تا نقد قدرت بجای ایجاد فضای گفتمانی منعطف و پذیرنده به فضای سخت اعمال قدرتی منتهی شود که جزحذف و یا به حاشیه راندن محصول دیگری نداشته باشد
حال ممکن است کسانی علت بروز این و ضعیت را در حاکمیت ببینند و عنوان بدارند که این حاکمیت است که با انقباض در هسته سخت قدرت اجازه نمی دهد که افکار نو تجلی بیابند
همچنین عده ایی ممکن است بروز این پدیده را به داشتن مواضع سرسختانه و تعصب آمیز منتقدان منتسب بدارند و عنوان بکنند :همانگونه که حکومت مواضع تند و بدون انعطافی در نشنیدن مباحث گفتمانی دارد منتقدان هم سرسختی زیادی در ایستادن سر موضع داشته تا جایی که کمترین روزنه ای برای گفتگوباقی نمی ماند
ویا ممکن است که دوستان نظریه های دیگری را مطرح کنند اما بی گمان ریشه هر آنچه که گفته شود خواه ناخواه به رابطه بین منتقدان و حاکمیت مخصوصا در بحث گفتن و نشنیدن خواهد رسید جایی که منتقد صرفا می گوید و توجهی به برقراری ارتباط ندارد و حکومت نمی شنود و کاری ندارد که گوینده اساسا به چه منظوری این نظریه را طرح و در مقام ترویج آن بر آمده است
حال اجازه بدهید به سطور ابتدایی بحث بر گردیم و با عاریت گرفتن از مشخصه های فرهنگ عمومی دنبال این نکته باشیم که اساسا چرا شرایطی ایجاد شده است که منتقد می گوید بدون آنکه بداند آیا حکومت می شنود و حکومت نمیشنود بدون آنکه بداند این گفته توسط چه کسی و برای ایجاد چه تغییری و یا تولید مناسباتی بیان شده است ؟
گفتیم که فرهنگ عامل تعیین کننده و شکل بخشنده به تفکر و احساس اعضای جامعه است و همچنین فرهنگ عمومی شبکه بهم تنیده ، قدرتمند و مؤثر از دانش ها، گرایش ها و منش های عمومی جامعه است که به هرطریق ممکن خود را بر کلیت جامعه تحمیل می کند
خوب با عنایت به این تعریف موجز ازفرهنگ و فرهنگ عمومی آیا نمیشود گفت که
تکرار مسلسل وار انتقاد ها و ابرام چون صخره بر نشنیدن ها همان تبلور و عینیت یابی فرهنگی نمی باشد که ما یا بدان بی توجه بوده ایم و یا متوجه پیچیدگی های آن نشده ایم ؟
ادامه دارد
