تاريخ: سه شنبه بیست و هفتم فروردین ۱۳۹۲ ساعت: ۹:۱ ق.ظ
کس نمی داند کدامین روزمی آید کس نمی داند کدامین روزمی میمیرد
کمی به این قطعه ادبی و یا بیتی ازیک شعرکه به نغمه ای بسیار زیبا با صدای داریوش تبدیل شده ود رسال های قبل ازانقلاب حکم یک سرفصل درسی را داشت توجه نمایید وسپس ازخودبپرسید که با این ابهام بزرگ که گذشته وآینده را تاریک می نماید و انسان را دریک مخمصه بزرگ می اندازد چرا برخی از افراداین مقدار به خودو آینده ای که درمقابل چشمانشان قرار گرفته ایمان قطعی پیدا نموده اند وبا هرپدر سوختگی باشد می خواهندتا قیامت زنده بمانندوبا خون نمودن به دل مردم وتنگ کرفتن دنیای به این بزرگی به آنان خود را شادمان از هر غم ودردی بنمایانند
اینان آیا نمی دانند که بسیاری ازآنان که محبوبترین بندگان خدا بودند ویا از بیشترین تضمین های مادی ومعنوی برخورداربودندو یا حتی لشگر های فراوان و غول و قارا باش های غداره بندهوایشان را داشتند به ناگهان اسیرتیربلا ومرگ گردیدند و نابودشدندو نه تنها خودبرای استفاده ازچیزی که انباشته بودند مفری نیافتندبلکه باقی ماندگان ازآنها نیزباد آورده به قیمت آبرووحیثیت انسانی والدین خودرا به باد هوایی هدر دادند که جزنکبت وبدنامی محصول دیگری را برای آنها باقی نگذارد
با این نا درویشی ها آخر چرا سرکردی
تحمل سختی وحتی بدرفتاری جز لاینفک فرهنگ ما می باشد وبراین اساس است که می گویند چون با لباس سفیدبه خانه بخت رفته ای بایدبا لباس سفیداز آن خانه خارج شوی و یا دستی را که به رفاقت دراز کرده ای نباید پس بکشی
اما چرا بایدر جایی که برای آدمی حرمتی قائل نمی شوند و یا ارزشی برای روابط دوستانه وانسانی درنظر نمی گیرندفردی تا پایان تعهدش بماند وبسوزدو یا تعهدش را وفا نمایدتا متضرر کردد سئوالیست که همیشه ایام بی پاسخ مانده وخواهد ماند هرچند که ممکن است این وفای به عهدو یا تحمل بیش ازحدبه خاطرعدم اطمینانی باشد که ما نسبت به شرایط یافته ایم وفکرمی کنیم که اگراز تعهدمان شانه خالی کنیم ویا با بریدن ارتباط وپیوندهای ارتباطی با دیگران درنگاه مردم آدم بدی تلقی گردیم برسرپیمان می مانیم اما واقعیت زندگی این است گه انسان یک باربدنیا می آید ویک بارهم خواهد مرد پس چه نیازی هست به اینکه برای زندگی زارونذار این همه درد واین همه سرکردن با نادرویشی ها را تحمل کنی
