وبلاگ فرهنگی ،اجتماعی ثمر ابهر

خانوادگی ،اجتماعی،ثمرابهر،وبلاگ

درباره من
«عضو مركز توسعه وبلاگ نويسي ديني خراسان جنوبي با كد عضويت 50051»
به نام خدا
کار را با نام خدایی آغاز می کنم که آرامش دهنده دل هاست خدایی که عشق را آفریدوبه انسان یاد داد که دوست بدارد وامیدوارم در راهی که آغاز نموده ام آنچه از دلم بر می آید بر دل های مشتاق به محبت مردم عزیزمان بنشیند زیرا که من هم به محبت تمام مردم نیاز مندم وبرای جلب آن از هیچ کوششی دریغ نمی ورزم
و امادر باره وبلاگ  ثمر ابهر
پیدایش فضای مجازی و کاهش رسانه های سنتی در شهرستان ابهر و بر خورد سلیقه ای اربابان آنها به اجباربرای ایجاد ارتباط با مردم خوب ابهر استفاده از فضای مجازی را انتخاب نمودم که آرزو دارم در بهره گیری از این امکان مناسب اولا به هوای نفسم اجازه جولان ندهم ثانیا تنها برای ارتقاء سطح فرهنگ منطقه فعالیت نمایم و در نهایت اینکه چیزی را بنویسم که مرضای خداوند متعال و صاحبان حق باشد در این راه چون خود را کم توان و نیازمند کمک می دانم از عموم دوستاران فعالیت های فرهنگی در خواست می کنم که مرا در بجا اوردن رسالتی که بر دوش خود احساس می نمایم یاری دهند.

پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن
گه و گه به آسمان ها سر خود فراز کردن
به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن
ز مبادی حقیقت گذر از مجاز کردن
به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد
که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن
به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد
که به روی مستمندی در بسته باز کردن
                         "شیخ بهایی"
نويسنده :حسن اسدی
تاريخ: سه شنبه هجدهم تیر ۱۳۹۲ ساعت: ۸:۵۰ ق.ظ
روزی محمد رضا پهلوی در محوطه‌ی کاخ خود مشغول قدم زدن بود که سربازی را کنار یک نیمکت در حال نگهبانی دید. از او پرسید تو برای چی این‌جا قدم می‌زنی و از چی نگهبانی میدی؟
سرباز دستپاچه جواب داد قربان! من را افسرگارد این ‌جا گذاشته و به من گفته خوب مراقب باشم! لویی، افسر گارد را صدا زد و پرسید این سرباز چرا این جاست؟ افسر گفت: قربان افسر قبلی نقشه‌ی قرار گرفتن سربازها سر پست‌ها را به من داده، من هم به همان روال کار را ادامه دادم!
مادر محمد رضا شاه پهلوی او را صدا زد و گفت من علت را می‌دانم، زمانی که تو 3 سالت بود، این نیمکت را رنگ زده بودند و پدرت رضا شاه پهلوی به افسر گارد گفت نگهبانی را این ‌جا بگذارند تا تو روی نیمکت ننشینی و لباست رنگی نشود! و از آن روز 41 سال می‌گذرد و هنوز روزانه سربازی این‌ جا قدم می‌زند!
براستی آیا درزندگی من وشما ازاین نوع اعمال نمونه ای مشاهده نمی شود و یا سراسر زندگی ما مملواست از اعمالی که در آنها نشانه ای از فلسفه ای قابل تامل وجود ندارد و یا فلسفه ای مربوط به گذشته وکاری مشابه درآن مستقراست اما منطق همسو ومتناسب با زمان آن را موردتایید قرارنمی دهد؟
درپاسخ به این سئوال بایدگفت که ما اساسا از فرهنگ مداقه گری در انطباق فلسفه عمل با منطق بروز شده آن برخوردار نمی باشیم وازاین روست که اقدام به پالایش داشته های فکری ویا اقدامات عملی خود صورت نمی دهیم و تمام ظرفیت مغزی و حتی اماکن موردمصرف ما پر می شودبا اجناس وافکارکهنه و دمده ای که دست وپای ما را می گیرند و با تاثیر در نوع بررسی و شناسایی که در موضوع کمبودها ونیازمندی هاصورت می دهیم آنها را از دانش روز آمدومنطق متناسب با زمان دورمی سازند.
مثلا اگر همان فرماندهی که بنا به دستور رضا شاه نگهبانی را برای محل خاص در نظر گرفته بود جرات این را داشت که ازشاه بپرسدچرا بایدنگهبانی برای آنجا معین شود ویا اگرهمان روز جراتش را نداشت روزی بعدبا مرور سابقه ذهنی خوداز موضوع در پی آن می گشت که بداندعلت درخواست شاه چه بوده ویا اگر مسئولان سال های بعداز مرگ رضاه شاه این مقدارفراست به خرج می دادندکه بپرسندو یا حداقل در پی دلیل اتخاذ چنین تصمیمی باشندبازفکرمی کنید که چهل سال یک فرد تمام فرصت وعمر خودرا صرف نگهبانی ازنیمکتی می کردکه برای خشگ شدنش حداکثر چهارساعت زمان لازم بود.
حال بیایید گنجینه فکری وتجربی خودمان را در همین موضوع مورد کندوکاو قراردهیم وبه این سئوال پاسخ گوییم که آیا تا به حال مورد و یا موضوعی وجود داشته که ما با کندوکاو در خصوص فلسفه انجام آن دانسته باشیم که انجام این کاربا منطق هزینه به فایده هماهنگی وهمراهی نداشته باشد و یا کار واقدامی وجود داشته که ما آن را صرفا به خاطر آنکه از ما خواسته شده وآنهم برای فلسفه ای خاص به انجام آن عادت نموده باشیم و هر چقدرهم دیگرانی آمده وبه ما گفته باشندکه این عمل شما مطابق با منطق ودانش روز نمی باشد با حجاجت و عناد نسبت به انجام آن ابرام نموده باشیم
بیایید باور کنیم که در میان اعمال و رفتار مختلفی که از ما به عنوان انسان سر می زند نمونه های فراوانی از نیمکت رضاه شاه وجود دارد که ریشه در نسل های گذشته دارد و حتی با تغییر در نسل هم نخواسته ایم که ازخودمان بپرسیم که چرا آنها انجام می دادندو ما چرا بایدبه همان کاری که آنها انجام می داده اند عامل باشیم واین ناشی ازآن است که کاری با تجربیات وداشته های خودنداریم ونمی خواهیم که با بررسی آنها چیز های اضافی را ازگنجینه ذهن وخاطرمان بزداییم
ما درزیر آوار بزرگی ازعادت ها و تجربیات ناهماهنگ بامنطق روز و دانش روز آمد گرفتار شده ایم که فراموشمان گردیده اساسا برای چه چیزی آفریده شده ایم ویا به عنوان یک انسان بایدبه چه کاری دست بزنیم تا وجود ما مطابق با منطق هزینه به فایده گردد