تاريخ: سه شنبه بیست و پنجم تیر ۱۳۹۲ ساعت: ۱۱:۴۹ ق.ظ
روزی لقمان در کنار چشمه ای نشسته بود . مردی که از آنجا می گذشت از لقمان پرسید : چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید؟
لقمان گفت : راه برو . آن مرد پنداشت که لقمان نشنیده است.
دوباره سوال کرد : مگر نشنیدی ؟ پرسیدم چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید؟
لقمان گفت : راه برو . آن مرد پنداشت که لقمان دیوانه است و رفتن را پیشه کرد.
زمانی که چند قدمی راه رفته بود ، لقمان به بانگ بلند گفت : ای مرد ، یک ساعت دیگر بدان ده خواهی رسید .
مرد گفت : چرا اول نگفتی؟
لقمان گفت : چون راه رفتن تو را ندیده بودم ، نمی دانستم تند می روی یا کند.
حال که دیدم دانستم که تو یک ساعت دیگر به ده خواهی رسید.
..............
اگربه پیام اخلاقی موجود در این داستان توجه نماییم براحتی متوجه این واقعیت می شو.یم که اگردرتمام مراحل حیات فردی و اجتماعی با مشکل ومعضلی تحت عنوان عدم دست یابی به اهداف مواجه می شویم ویا حداقل هزینه های انجام کار وپیگیری هدفمان بسیاربالاتراز نرم های عادی می باشد علت آن دراین است که شیوه راه رفتنمان بد است تا جایی که برای طی مسافت تنها به زمانی اندک نیاز دارندما ماهها وقت تنها برای پاسخ دادن به اینکه آیا برویم یا نه زمان نیاز داریم ویا زمانی که راه را تشخیص وهدف را معین می کنیم آنچنان در مسیر مشغول به خودو یا مناظر و حوادث اتفاق افتاده در آن می شویم که اساسا یادمان می رود که برای چه دراین راه واردشده ایم
براستی آیا پس ازسال ها مواجه شدن با تلخ کامی و صرف هزینه های فراوان ولی بینتیجه نیازبه این موضوع احساس نمی کنیم که با یقین به درستی راه روش راه رفتنمان را موردارزیابی قراردهیم و با تمهید روش های خاص و اعمال تغییرات ویژه بلکه بتوانیم کمی درخودمان و راه رفتنمان تغییرایجادکنیم تا بلکه اعمالمان مطابق با منطق هزینه به فایده بشود
